فاطمه که در زمان شهادت پدر تنها ده سال داشته است، خاطراتش را از آنچه در نیمه خرداد ۴۲ رخ داده برایمان بازگو می کند. او که هنوز هم حس عاشقانه ای نسبت به واژه پدر دارد آن روزها را به خوبی به یاد دارد و از آنچه در آن روزها برای خانواده اش رخ داده، می گوید.
*مومن و مردم دار بود
دختر شهید عرب مقصودی درباره خصوصیات فردی و اخلاقی پدرش می گوید: پدرم مردی متدین، مهربان، مردمی، اهل نماز و روزه و بسیار با تقوا بود. او به قدری مهربان بود که وقتی برای کشاورزی و گرفتن آب در باران و یا گرما به مزرعه مراجعه می کرد، من گریه می کردم که چرا ما در خانه نشسته ایم و او در گرما و سرما باید کشاورزی کند. پدرم رفتار بسیار محترمانه و مهربانانه ای با مادرم داشت.
فاطمه عرب مقصودی می افزاید: پدرم کشاورز بود اما زمین زراعی از شخص دیگری بود. آن دوران، دوره ارباب- رعیتی بود و امثال پدرم مالک زمین نبودند. شهید مرد بسیار زحمتکشی بود که برای امرار معاش خانواده اش تلاش می کرد.
فرزند شهید در ادامه از شرایط خانواده اش می گوید: ما ۵ خواهر و برادر بودیم و زمانی که پدرم به شهادت رسید مادرم فرزند ششم خود را باردار بود که آن بچه قبل از تولد از دنیا رفت. با توجه به شرایط موجود و اینکه پدرم سرمایه و تمکن مالی نداشت، بعد از شهادتش همه مسوولیت خانواده به دوش مادرم افتاد. مادرم با فداکاری و زحمت بسیار یادگاران همسرش را تربیت کرد.
*به مسایل سیاسی و اجتماعی آگاه بود
فاطمه عرب مقصودی درباره آنچه در ۱۵ خرداد ۴۲ رخ داد، می گوید: پدرم با اینکه مردی روستایی و کشاورز بود اما نسبت به مسایل اجتماعی و سیاسی جامعه آگاه بود. او در زمان سربازی با مسایل سیاسی و اجتماعی آشنا شده بود و از وجوب جهاد برای اسلام شنیده بود. پسر عموی مادرم رساله امام خمینی را در منزل داشت و برادر بزرگم که آن زمان ۱۴ ساله بود، رساله را امانت می گرفت و مطالعه می کرد. خانواده ما به این صورت با امام آشنا شدند.
وی اظهار می کند: ۱۵ خرداد پدرم چند کارگر برای درو گندم آورده بود. برای تهیه آب آشامیدنی کارگرها به مسجد روستا آمد. در همان لحظه یکی از اهالی، مردم را در محل مسجد جمع کرد و گفت: چرا ایستاده اید که آقا(امام خمینی) را دستگیر کرده اند. همانجا پدرم کوزه را سرچاه رها کرد به خانه آمد و با ما خداحافظی کرد و رفت. او به همراه چند نفر دیگر از اهالی روستا به جمع قیام کنندگان پیشوا و ورامین پیوستند. خبر دارشدیم قیام کنندگان کفن پوش ورامین، روی پل باقرآباد تهران با مأموران شاه روبرو شده اند و چند نفر در درگیری با نظامیان به شهادت رسیده اند. اما خبری از پدرم نداشتیم تا اینکه پس از چند روز بی خبری او را که در این مدت در بازداشت بوده و قوزک پایش تیر خورده بود به خانه آوردند. اما پدر از محل جراحت به دلیل عدم رسیدگی کزار گرفته بود. او را به منزل دایی مادرم در پیشوا بردیم تا دکتر معاینه کند. پزشک از معالجه پدرم خودداری کرد و گفت کاری از من برنمی آید. او را به بیمارستان فیروز آبادی تهران ببرید.
*اعلام حکومت نظامی در روستا
فرزند شهید در ادامه می گوید: پدرم در بیمارستان فیروز آبادی بستری شد. اما یک روز پس از آن مادربزرگم که ساکن تهران بود برای ملاقات مراجعه می کند و با تخت خالی مواجه می شود. هم اتاقی پدر به او می گوید که بیمار شما فوت کرده است. و به جنازه به سرد خانه منتقل شده است.
وی با بیان اینکه پیکر شهید را به آنان تحویل نداده اند، می گوید: مادر بزرگم با پیگیری متوجه می شود که پیکر پدر به قبرستان مسگرآباد منتقل شده است. او به گورستان مراجعه می کند اما نگهبان آن می گوید اگر می خواهید اگر می خواهید برای شما گرفتاری و دردسر پیش نیاید بهتر است که برگردید.
فاطمه عرب مقصودی با بیان اینکه آن روزها علاوه بر شهادت پدر و تنهایی مادر، رنج بی احترامی حکومت شاهنشاهی را نیز تحمل کرده ایم بیان می کند: بعد ازاعلام شهادت پدر و دوستش مرتضی طباطبایی در روستای محمد آباد حکومت نظامی اعلام شد و اجازه برپایی عزاداری به خانواده شهدا داده نشد. ما نه پیکر پدر را دیدیم و نه نشانی از محل دفن او و یاران شهیدش داریم. رژیم پهلوی ما را از داشتن سنگ مزار پدر محروم کرد.
او شهید گمنام ۱۵ خرداد بود. چند سال پیش مقابل امام زاده روستا محلی به صورت نمادین برای شهیدان روستا ساخته شد تا یاد و خاطره شهدای ۱۵ خرداد گرامی داشته شود.
نظر شما